عشق
عشقی که برات واقعیه .دروغ.نفرت.گذشت.غرور .خیانت.بهانه....
|
در آن سوی دریا خورشید باز سر می کشه. باز نور طلاییشو رو سر موج های خروشان می ریزه.
دریا بد جوری پریشونه ......موج ها باز خورشیدو میون دریا و آسمون گم کردن
باز همه رفتن حتی مرغابی ها ی کنار ساحل حتی اونا هم رفتن باز ساحل تنهاست تنهای تنها
من تو رو از دور می خوانم ..از خدا فقط تورو می خوام ...جای قدمهام روی ماسه های کنار دریا مونده اما تنهاست
جای قدم های کسی دیگه کنارش خالیه...........
دریا انگار تورو با خودش برده بود .....روزها بود که با دریا قهر بودم .....هر چی تو رو می خواستم تورو پس نمیداد..در این ساحل تنهایی تنها ی تنها بودم تنها تر از یه ذره ی کوچولو میون خلوتی اتاق
امااااااااا امروز اومدم برای خواهش اومدم دنبال تو اومدم تا پیدات کنم این. ساحل بدون بودن تو تنهاست ...
من و غروب آسمان منتظریم منتظر تو
می خوام اسمتو فریاد بزنم ...می خوام فریاد بزنم که شاید صدامو بشنوی و برگردی اما انگار صدام بهت نمی رسه و من باز هم در این ساحل تنهایی تنهای تنهام ...
امااا تا می تونم میام... میام و منتظرت می مونم .. میام تا روزی که تو در این ساحل تنهایی منتظر من باشی!!!
نظرات شما عزیزان: